به گزارش خبرگزاری حوزه، مؤسسه انتشارات شهید کاظمی کتاب «همیشه مربی» به کوشش حسن مجیدیان را به رشته طبع آراسته است.
بر اساس این گزارش: این کتاب مجموعه گفتارهای مرتبط و به هم پیوسته از فعالیتهای فرهنگی و سیره تربیتی شهید محمد عبدی که حاصل گفتوگو با خانواده، دوستان و شاگردان شهید است.
شهید محمد عبدی در دهه۷۰ در شرق تهران و منطقهی تهرانپارس از جمله بسیجیان فعال و مربیان با همتی بود که در سنگر مسجد و مدرسه در ارتباط فعال و سازنده با جوانان و نوجوانان، نقشی ویژه و ماندگاری داشت. او و همنسلان و همقطارانش بعد از رحلت امام خمینی(ره) و با آغاز دههی۷۰ و خوابیدن شور و حال جنگ به اقتضای ضرورت آن دهه و آن سالها، در سنگر فرهنگ مشغول مجاهدت و فعالیت شدند. او با آتش درون، پیوسته در مخاطرهی سوختن و در سودای رفتن بود و عاقبت با شهادت آسمانی شد.
ساختار کتاب
مؤلف کتاب «همیشه مربی» را در سه فصل با عناوین «خدا کند همیشه جا برای دویدن باشد»، «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربیگری» و «من مثل حضرت زهرا(س) شهید میشوم» تدوین کرده است.
ویژگی اثر
نویسنده در این کتاب، تلاش نموده شهید محمد عبدی را آن گونه که دیگران درکش کردهاند روایت کند. او در این کتاب به دنبال خلق اثر ادبی نبود و نهایت اختصار و ساده نویسی را رعایت کرده است.
قلم روان و ساده از دیگر ویژگی این اثر است که خواننده را مجذوب خود می کند.
خواندن کتاب همیشه مربی را به علاقهمندان به ادبیات پایداری و خاطرات شهدا پیشنهاد میکنیم
برشی از کتاب همیشه مربی
نگارنده در فصل دوم و با عنوان «خداوند مرا آفریده است برای معلمی و مربیگری» در خاطره ای از شهید چنین می نویسد:
اردیبهشت سال ۱۳۷۶ در تهران، کنگره سرداران و ۳۶.۰۰۰ شهید برگزار میشد. هم بهار بود و هم یاد و نام و عکس شهدا فضای شهر را دلپذیر کرده بود. هنوز تا دوم خرداد مانده بود که موجی بیاید و حال و هوای سیاسی و فرهنگی کشور را عوض کند.
کلاس سوم راهنمایی بودیم. مدرسه حر بن ریاحی؛ خیابان شهید مهران سجدهای. پُرانرژی بودیم و پُرشروشور؛ بچههای کفِ خاکسفید و تهرانپارس. کسی هم حریف ما نبود. در مدرسه باهم یک تیم بودیم. بنا گذاشتیم در همان ایام، داخل نمازخانه مدرسه، نمایشگاه شهدا راه بیندازیم. آن روزها این تیپ کارها توی بورس بود و جواب میداد؛ ولی تجربهای نداشتیم و خیلی بارمان نبود.
محمد بهواسطه آشنایی و رفاقتی که با بچهها داشت، به مدرسه رفتوآمد میکرد. معمولاً از کارهای بچهها خبر داشت و مدرسه هم برایش مهم بود. گاهوبیگاه میآمد مدرسه. تا فهمید نمایشگاه شهدا زدهایم، سروکلهاش پیدا شد. برای شهدا با شوقوذوق میآمد و اشتیاق در چشمهایش معلوم بود. تا آنجا که میتوانست یکسری وسایل برایمان فراهم کرد؛ از عکس شهدا بگیر تا گونی و پرچم و ریسه و سیمخاردار و...
وقتی رسید بالای سر ما، برخلاف انتظارمان، کار را دست نگرفت. سعی میکرد بهنوعی کار بچهها را بهصورت عمومی هدایت کند و جلوی خلاقیتشان را نگیرد. تعدادی عکس شهدا در سایزهای مختلف با خودش آورد و روی مقوا چسباند. بعد با سلیقه دور مقوا کادر زیبایی کشید. ماژیک را برداشت و با حوصله نوشت: «فَأینَ تَذهَبون؟ میروم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم.»
بااینکه خطش تعریفی نداشت، اما وقتی با ماژیک نوشت، کارش در نهایت بد نشد. خوشمان آمد. هرجا گیر میکردیم با حوصله راهنمایی میکرد. نمایشگاه که عَلَم شد، رفت یک گوشه ایستاد به نماز و یک سجده حسابی کرد. من همان وقت با خودم گفتم: حتماً آقا عبدی برا این نماز میخونه که خدا این کار رو ازش قبول کنه.
مناجاتش که کمی طولانی شد، حسین تیزچنگ که همسنوسال ما، ولی با محمد صمیمیتر بود، گفت: «آقا عبدی، چیه اینقدر مناجات میکنی؟ میخوای زن بگیری و التماس به خدا میکنی؟»
مؤسسه انتشارات شهید کاظمی کتاب «همیشه مربی» به کوشش حسن مجیدیان را در ۲۴۶ صفحه با شمارگان ۱۰۰۰ نسخه به قیمت ۳۵۰۰۰ تومان روانه بازار نشر کرده است.
علاقهمندان میتوانند جهت تهیه این کتاب به آدرس قم، خیابان معلم، مجتمع ناشران، طبقه اول، فروشگاه ۱۳۱ مراجعه و یا با شماره تلفن: ۳۷۸۴۰۸۴۴-۰۲۵ بگیرند.
نظر شما